داستان عشق واقعی، قسمت هشتم.
قسمت های قبلی داستان را میتوانید از اینجا بخوانید: ترانه عشق
کم کم داشتم دوتا حس مجزا و عجیب نسبت به شهریار پیدا میکردم عشق و نفرت
! گهگاهی که میدیدم دوستام میگن و میختدن و من خودمو مسخره یه آدم نامعلوم
کردم حرص میخوردم . گاهی مینشستیم به نقد کردن شهریار من و شیرین و مائده
. فکرشو کنید کارم به کجا کشیده بود که با مائده مینشستیم و راجع بهش حرف
میزدیم . حرفاش بوی خیانت میداد . بوی . . .
بقیه داستان را در ادامه مطلب...