loading...
سایت عاشقانه برف
چنار بازدید : 631 شنبه 08 شهریور 1393 نظرات (1)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازندهپسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد،چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاهفارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگیاست. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

 

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

 

بقیه داستانها در ادامه مطلب

داستانه عاشقانه گل خشکیده

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ،یکی از بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد، پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید و از آن لذت ببرید!

” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان ، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش

بود . همان قدر زیبا ،با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و …

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز

مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از

رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در

وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر

روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی

اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم  ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه

های من بود ؟!

منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !!

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او

بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و

از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم

توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته

بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

بعد نامه یی به من داد و گفت :

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم :

( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده

بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر

پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای

آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

_ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته

بودم .

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه

کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه

سنگین را تحمل کنم .

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . . 

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه

کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد . 

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما

قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از

حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که

چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی

خشکیده که بوی عشق میداد .

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم .

( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … )

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست ….

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش

عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

اکنون سالها ست که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته

ایم..! “

 

 

 
 
جرات ابراز عشق
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.
بهم گفت:
”متشکرم”.
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم.
من عاشقشم.
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.
تلفن زنگ زد.
خودش بود .
گریه می کرد.
دوستش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش.
نمیخواست تنها باشه.
من هم اینکار رو کردم.
وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:
”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:
”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم.
ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.
آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم.
به من گفت:
”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید.
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.
میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت:
تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم.
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم.
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد.
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:
”تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت.
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا
 
قرار
نشسته بودم رو نیم کتِ پارک، کلاغ ها را می شمردم تا بیاید. سنگ می انداختم بهشان. می پریدند، دورتر می نشستند. کمی بعد دوباره برمی گشتند، جلوم رژه می رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخه گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل برگ هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه ی پالتوم را دادم بالا، دست هام را کردم تو جیب هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم هاش و صِدای نَفَس نَفَس هاش هم.

برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می آمد. صدا پاشنه ی چکمه هاش را می شنیدم. می دوید صِدام می کرد.
آن طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ م بِش بود. کلید انداختَ م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله ای کوتاه ریخت تو گوش هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده ش هم داشت توو سرِ خودش می زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِچپش بسته ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعت خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیج درب و داغان نگا ساعت راننده ی بخت برگشته کردم. عدد چهار و پنج دقیقه بود!!
 
خداحافظ....فقط همین

دخترک توی هوای سرد و زیر هوای ابری

منتطر ایستاده بود انقدر عجله کرده بود که یادش رفت پالتویش را بردارد

از سرما میلرزید

گاهی دستانش را جلوی دهانش میاورد تا گرم شوند

نیم ساعتی میشد که ایستاده بود

بالاخره اومد

مثل همیشه نبود

رنگش پریده بود و صورتش آشفته بود

آرام قدم بر میداشت

دخترک دوان دوان خودش را به او رساند

سلام کرد

اما پسر در جواب سلام خداحافطی کرد

دخترک ماتش برده بود

پسر گفت:

امروز آخرین ملاقاتمونه

من دارم میرم

دختر نگران پرسید: چی شده؟

پسر گفت: هیچی ازت زده شدم

دیگه نمیخوام با هم باشیم

و سرش را پایین انداخت و رفت

باران باریدن گرفته بود

دخترک همچنان همانجا ایستاده بود

دیگر نمی لرزید

تنها به پسر نگاه میکرد که هر لحظه از او دور میشد

چند روزی گذشت دختر دل شکسته در خانه نشسته بود

صدای زنگ در آمد

شخصی که پشت در ایستاده بود برادر پسر بود

قیافه اش آشفته تر از قیافه ی آن روز پسر بود

پاکتی در دست داشت

آن را به دختر داد و فورا از آنجا رفت

دختر پاکت را باز کرد دفتر چه خاطرات پسر بود

تمام خاطراتشان در آن بود

دختر صفحات آخر را آورد تا دلیل قهر را پیدا کند

در صفحه ایی نوشته بود امروز با او دیدار دارم

نمیدانم چطور بهش بگم

در صفحه ی بعد نوشته بود

داشتم دیوانه میشدم

میخواستم بهترین خاطره رو از آخرین ملاقاتمون براش بسازم

اما نشد

نتونستم

نخواستم تحمل دوریم براش سخت بشه

میدونستم نمیتونه طاقت بیاره

چاره ای نداشتم

اون لحظه وقتی با چشمای ناز و مظلومش بهم نگاه میکرد

نتونستم تو صورتش نگاه کنم

کاش میتونستم یه دل سیر نگاهش کنم

اما نشد نتونستم بیشتر از اون تو سرما نگهش دارم

قبل از اینکه برم پیشش

نیم ساعتی داشتم نگاهش میکردم اما از دور

دلم میخواست برای آخرین بار لبخندش رو میدیدم

در صفحه ای دیگر نوشته بود امروز خون بالا آوردم

دیگه دارم رفتنی میشم

توی صفحه ی آخر نوشته بود

دارم میرم

خانواده ام گریه میکنن

دارم برای آخرین بار می بینمشون

همه هستن جز عشقم. . .

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط fc14 در تاریخ 1394/07/07 و 16:48 دقیقه ارسال شده است

سلام
وقتی داستانت رو خوندم احساسی بهم دست داد که واقعا نمی تونم برات توصیفش کنم.
مطمئنم معنای خوشبختی رو پیدا کردم.
ازت ممنونم چنار
پاسخ : خیلی ممنون رفیق گلم فقط یکم آشنا میزنی اگه میشه خودتو معرفی کن


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • وبلاگ امیر داداش
  • دانلود آهنگ
  • چراغ خواب شلمان
  • سایت سرگرمی تفریحی elmax
  • کسب درامد اینترنتی
  • دنیای بهترینها
  • دامین رایگان
  • نرم افزار های فارسی
  • ندای مشاور
  • تبادل لینک رایگان
  • تبادل لینک اتوماتیک
  • تبادل لینک اتوماتیک | تبادل لینک هوشمند | سیستم تبادل لينك
  • بهترین سایت گرافیکی
  • آگهی رایگان مبین تبلیـغ
  • تبادل لینک خودکار
  • چت روم بيراهي
  • دانشجو کلوب
  • چراغ خواب لاک پشت موزیکال ( شلمن )
  • سایت 059
  • پودر مورست
  • فا تولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
  • تبادل لینک اتوماتیک
  • تبادل لینک رایگان
  • قدرتمند ترین سیستم افزایش بازدید و آمار مجهز به توربو
  • یک باکس | تبادل لینک
  • شبکه اجتماعی دنج نما
  • رابین وب
  • خرید اینترنتی
  • تبادل لينك
  • تبادل لینک
  • تبادل لینک اتوماتیک
  • تبادل لینک
  • آموزش فوتبال
  • یسام | سایت تفریحی, مدل لباس
  • نیازمندیها,اگهی رایگان
  • فارس کلوپ
  • اخبار جدید موسیقی ایران
  • تبادل لینک 3 طرفه
  • کسب درآمد از اینترنت
  • تبادل لینک 3طرفه
  • فروشگاه ساز اینترنتی
  • بازار مجازی پارسیان | درج آگهی رایگان | تبلیغ رایگان
  • تبادل لینک خودکار
  • باکس ایران-اموزش نرم افزار
  • پارس سی ام اس
  • فون عروس و داماد
  • نمایندگی هاست لینوکس و ویندوز
  • تبادل لینک
  • عینک آفتابی
  • ساعت مچی
  • کیف آلوما والت
  • گن لاغری
  • قیمت ساعت مچی اصل
  • قیمت ساعت مچی
  • کیف آلوما والت ارزان
  • ساعت مچی اصل
  • کیف آلوما والت
  • عینک آفتابی
  • عینک آفتابی
  • عینک آفتابی
  • خرید پستی گچ مو
  • عینک آفتابی مارک
  • ساعت مچی زنانه
  • ساعت مچی کاسیو اصل
  • ساعت مردانه کاسیو
  • گن لاغری مردانه اصل
  • گن لاغری مردانه ارزان
  • کیف مدارک آلوما والت
  • عینک آفتابی ریبن
  • عینک آفتابی ریبن
  • خرید عینک آفتابی
  • گن لاغری مردانه
  • فروشگاه اینترنتی ساعت مچی
  • قیمت عینک آفتابی
  • تبادل لینک اتوماتیک
  • خرید
  • افزایش بازدید | تبادل لایک
  • تبادل لینک اتوماتیک
  • ابزار وب
  • تبادل لینک رایگان
  • تبادل لینک اتوماتیک
  • تبادل لینک رایگان
  • تبادل لینک رایگان
  • خرید شارژ
  • کسب درآمد از اینترنت
  • تبادل لینک رایگان
  • دانلود آهنگ جدید ، دانلود آهنگ ، دانلود آهنگ های جدید
  • ابزار وب
  • تبادل لینک
  • تبادل لینک رایگان
  • چت روم ترنج
  • طراحی سایت
  • تبادل لینک هاستینگ شما
  • فروشگاه اینترنتی
  • خرید آموزش زبان نصرت
  • گوشی طرح اصل
  • تبادل لینک هوشمند
  • تبادل لینک رایگان
  • خريد ساعت مچي
  • تبادل لينك
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آرشیو
    نظرسنجی
    عاشقی خوب است یا بد؟؟؟؟؟؟
    دانلود آهنگ جدید93 از سایت برف

    دانلود آهنگ جدید علیرضاطلیسچی این زمستونم تموم شد

    دانلود آهنگ جدید شقایق حس عجیب

    دانلود آهنگ جدید جمشید ثانیه ها

    دانلود آهنگ جدید هنگامه جنون

    دانلود آهنگ جدید شهرام شکوهی منو تو و سال نو

    دانلود آهنگ جدید فرهاد جواهر کلام عشق من

    دانلود آهنگ جدید مهران آتش مدیون

    دانلود آهنگ جدید تیتراژ فیلم معراجی ها

    دانلود آهنگ جدید سعید شایسته شب عیدا

    دانلود آهنگ جدید مهدی مقدم دوباره دل داد

    دانلود آهنگ جدید کامران و هومن دارم دیوونه میشم

    دانلود آهنگ های جدید سالار عقیلی حس خوب زندگی

    دانلود آهنگ جديد فاتح نورايي فلاني

    دانلود آهنگ جدید علی عبدالمالکی عید بی تو

    دانلود آهنگ جدید سعید پور سعید ثبت کن

    دانلود آهنگ جدید ادی عطار سرگرمی

    دانلود آهنگ جدید حسین توکلی استرس

    دانلود آهنگ جدید علی لهراسبی دیونه وار

    دانلود آهنگ جدید علی عبدالمالکی روانیتم

    دانلود آهنگ جدید حبیب ببار ای

    دانلود آهنگ جدید مهران آتش و شهرزاد تو رو میخوام

    دانلود آهنگ جدید ندیم بمون به خاطرم

    دانلود آهنگ جدید شاهین اس تو اس2 عید خوبی باش

    اس ام اس های جدید93 سایت برف

    اس ام اس عاشقانه جدید93

    اس ام اس جدید93

    اس ام اس زیبا93

    لطیفه های جدید و خنده دار 93

    اس ام اس تیکه دار و فاز سنگین شاخ93

    اس ام اس سنگین 93

    اس ام اس فلسفی بسیار جالب93

    پیامک دلتنگی جدید93

    اس ام اس خسته و داغون غمگین93

    اس ام اس تنهایی 93

    اس ام اس سرکاری توپ93

    اس ام اس دوست داشتن خیلی زیاد93

    اس ام اس تبریک تولد93

    اس ام اس تسلیت فوت مرگ پدر

    اس ام اس بوسه جدید93

    اس ام اس راجع به باران SMS Baran

    اس ام اس سلامتی جدید 93

    اس ام اس های بی قراری93

    اس ام اس سکوت تنهایی جدید و زیبا93

    اس ام اس شعر پر معنی93

    اس ام اس جدایی سخت93

    اس ام اس خاطرات گذشته و عشق93

    اس ام اس خیانت و دل شکستن93

    اس ام اس خداحافظی غم انگیز93

    اس ام اس خیانت و دل شکستن93

    اس ام اس دروغ گفتن93

    اس ام اس سوزوندن93

    پ نه پ 93

    اس ام اس سیگار 93

    اس ام اس کافه عاشقانه و احساسی93

    اس ام اس شب بخیر عاشقانه کوتاه93

    اس ام اس غرور عاشقانه93

    اس ام اس دانستنی های علمی و جالب93

    اس ام اس مرگ عشق93

    اس ام اس انتظار عاشقانه93

    اس ام اس آرزوی مرگ93

    اس ام اس برای فراموشی93

    اس ام اس های فک و فامیل93

    اس ام اس قلیونی93

    اس ام اس مرام و معرفت در رفاقت93

    اس ام اس شوفری و بیابونی93

    اس ام اس خسته از زندگی93

    پیشواز های گلچین شده همراه اول

    بوی عیدی = 30308

    اي حرمت = 30296
    هوایی شدی = 30904
    گل گل تراکتورسازی = 30362
    دوست دارم = 30896
    یاد من = 30465
    دلم گرفته = 30202
    عشق اول = 30464
    وقتی رفتم = 30477
    دیدی = 30878
    خدایا = 30167
    یکی هست = 30880
    خدایا = 30469
    هرگز نشد = 30470
    قرار نبود = 30475
    به عشق تو = 30314
    رفیق نیمه راه = 30478
    باور = 30166
    سکوت دو = 30345
    یکی یدونه = 30466
    اهاي تو كه عشق مني = 30315
    به خدا = 30874
    اگه به تو نمیرسم = 30313
    تو که می دونی = 30903
    التماس = 30316
    بهونه = 30479
    واست مي ميرم = 30221
    نمیشه = 30893
    همه چی آرومه = 30473
    نبض احساس = 30872
    کجاست بگو = 30333
    بیا برگرد = 30871
    یادته؟ = 30895
    بخند = 30901
    خاطره ها = 30875
    نفس بکش = 30471
    خدا چرا عاشق شدم = 30186
    برو = 30873
    سکوت یک = 30344
    دقیقه های آخر = 30876
    دارم عاشق می شم = 30161
    تنهایی = 30902
    دل شوره یک = 30222
    نمیزارم خسته شی = 30899

    پیشواز های گلچین شده ایرانسل

    عاشق شدم = 5513466

    یاد من = 5514692
    عشق اول = 5514688
    خدایا = 5513988
    یکی هست = 3313225
    سریال شیدایی = 2211520
    خوان هفصد = 3313992
    با من بمون = 3313993
    برو فکرشم نکن = 5513986
    حلالم کن = 4413389
    باور کن = 3312715
    تقاص = 3314296
    نگو = 5515735
    یکی یکدونه = 5515404
    میمیرم 2=5515737
    ماه عسل 2=2211667
    آخه تو هنوز عشق منی=5515590
    ای دل=4414367
    گم شدم=4413350
    ساعت رفتن=5514691
    وقت رفتم=5514823
    ای کاش = 3314372
    به خودت باختمت = 3314371
    خط نشون = 5515633
    خداحافظ بچه = 2211665
    چه زود=5513976
    یه دل شکستم=3314294
    رفیق نیمه راه = 5514627
    قرار بود2=5515111
    وابسته=5515592
    هی تو= 3314291
    هی تو2= 3314292
    بگومگو = 3313995
    تو راست میگی = 3313226
    نارفیق دو = 5514690
    نارفیق = 5514689
    تصمیم = 3313736
    تو نزدیکی = 2211397
    قلبم = 3313738
    مغرور = 3313377
    بازم دوباره = 3313737
    چی شد = 3313375

    دکلمه صوتی دلتنگی آدم های تنها زمستانی

    قسمتی از متن این تنهایی:

    به غیر واژه ی غریبی چیزی توی ترانه هام نیست

    من آفریده شده ام که برم توی تنهایی های آدم های غمگین

    زندگیم باید زمستون باشه حتمنی که من دستمو تو جیب یه پالتوی مشکی ساده چپونده باشم توی جاده یخی با کفش های معمولی معمولی راه برم

    یه شال گردن زرشکی هم دور گردنم باشه حسابی هم یخ زده باشم هر چند دقیقه یه بار هم یه آه بلندبکشم از مرور آیندم ..

    اون وقت وسط این جاده یه آدمی رو ببینم که نشته کنار یه آتیش بی جون و سعی میکنه خودشو گرم کنه هی اشک توی چشماش جمع میشه و هی چشماشو میگیره به سمت آسون

    من دلم بلرزه برم جلو دستاشو بگیرم ها کنم تو دستاش بشینم به غصه های دلش گوش بدم

    بگم بین خدا چقد دوستت داره ببین همش یکی پیدا میشه بیاد....

     

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1074
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 139
  • آی پی دیروز : 192
  • بازدید امروز : 172
  • باردید دیروز : 659
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 831
  • بازدید ماه : 7,231
  • بازدید سال : 25,431
  • بازدید کلی : 544,010
  • کدهای اختصاصی

    ابزار وبمستر

    /cod-music/">ساخت کد موزیک آنلاین
    سلام به وبلاگ عاشقانه برف خوش اومدین.امیدوارم جیزی که دنبالش هستین رو پیدا کنین.barooneshab33@gmail.com اگه با مدیریت کاری داشتین جیمیل بدین.

    كد موزيك براي وبلاگ

    جملات عاشقانه زیبا

    جسارت …


    جسارت میخواهد

    نزدیک شدن به

    افکار دختری که روزها مردانه

    با زندگی می جنگد

    اما شب ها…

    بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است

    آدمــ …


    قــــــرن هاستــ 

    جستجوگـــر آدمـ هستــم 

    تا لــذتــ خـــوردن یک سیبــ ســرخ را 

    با او تجــربه کنــــــــــم 

    قرن هاستــ 

    … 

    مشکل از مـــ ـــن نیستــ 

    نه مــــن 

    نه سیبــ ســرخ 

    نه شیــــطان 

    تـــــــ ـــــو نایابــ شـــده ای آدمـ …..

    این کوچه تاریکست بیا از آن یکی برویم
     
    رفیق جانم من دلم برای تو تنگ شده .
    البته نه تویی که الان هستی .
    تویی که چند سال قبل بودی . راستش را بخواهی قلبم درد میکند .
    یک چیزهایی هست که میدانی و بیخیالش شده ای .
    تو را به رفاقتمان قسم به حرف هایم گوش کن !
    من اصول و فروع دین و امر به معروف را کنار میگذارم .
    برایت چای میریزم بیا بنشین حرف دارم .
    بیا و بخاطر غرورت ... به خاطر دختر بودنت و ابهت و سرسختی ای که داشتی .
    بخاطر ِ اصول هایی که قبول داشتی و حالا زیر پا له میکنی ... بیا و بگذر !
    از این آدمی که اینروز ها شدی ...

    دوست داشتن اثبات هم می خواهد مگر؟

    از خودمانی کوچکی بر می گشتیم و من کاملا اشفته بودم.به ادم ها فکر می کردم.به دوست داشتن هایشان.یکبار پرسیده بودم چطوری میشود فهمید فلانی دوستت دارد و جواب گرفته بودم به اندازه ی کارهایی که برایت می کند به اندازه ی همه ی از خود گذشتگی هایش به اندازه ی همه ی اینهاست که میشود فهمید یک نفر چقدر دوستت دارد.
    نمی دانم تعریفش چقدر شامل حال قضیه ی دوست داشتن می شود اما فکر میکنم می شود روش حساب کرد.نمیدانم ادم ها بابت دوست داشتنشان چقدر مسئولند کاری را انجام بدهند چقدر باید برای اثباتش تلاش کنند که اصلا لازم است دوست داشتن را اثبات هم کرد؟هیچ کدام را نمی دانم و همه ی اینها اسباب پریشان حالی من است.
    یادم میاید به حرف های پ انوقت ها که می گفت . . .

    کتاب صوتی خلاصه ی منظومه لیلی و مجنون
    کتاب صوتی خلاصه ی منظومه لیلی و منجنون 
    خلاصه ای از منظومه لیلی و مجنون سومین مجموعه از پنج گنج نظامی ، با صدای گیتی مهدوی
     
    افسانه هایِ عاشقی و داستان هایِ عشق و شیدایی فراوانند اما دنیا عاشق تر از مجنون ناکام تر از لیلی و پر شورتر از غم نامه ی این عشق در خود ندیده است داستان در نهایت زیبایی وجذابیت است.

    تنهایی عاشقانه

    Gallery of romantic loneliness

    گالری غمگین و عاشقانه از عکس های تنهایی

    میان هر نفسی که می کشم همهمه ای است از همه پنهان …
    اما از تو چه پنهان ؟
    میان هر نفسی که می کشم تـــو هستی که می کِشم تو را ، که
     
    می کُشی مرا …

    کاش زیر خاک بودم

    کاش زیر خاک بودم 
    همبازی کرم شبتاب بودم 
    کاش دل سنگ بودم 
    عاشق دلتنگ بودم 
    من چه کردم که درد دارم 
    نیاز به مرحم دارم 
    تو که نیستی بدانی 
    سفره دل من ندارم
    غم شده عشق من 
    گریه همراه من 
    کاش هیچ کس بی عشق نماند 
    دلتنگ بی یار نباشد