چرخ یک گاری چی در حسرت واماندن اسب…
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی…
مرد گاری چی در حسرت مرگ……
.
.
.
اگه سهم من از این همه ستاره،
فقط سو سوی غریبی است ,
غمی نیست …
همین انتظار رسیدن شب برایم کافی است…
ادامه جملات در ادامه مطلب
پاهای مرا دستبند بزن
و وارونه به سقف آویزان کن
تا برعکس ببینم خوابهای کودکیم را
رفتن ها را و آمدن ها را …
یادم نرفته عصری راکه عاشق شده بودم
و بادامهای باغ را شکل چشم میدیدم….
.
.
…
.
ایـــــــــــــن روزها
زندگی خلاصه می شود در پاکترین استکان کثیف
و نوترین زیر سیگاری کهنه
آدمیم ما ،، کو سایه ای از مــــا ؟؟؟
.
.
.
یادت باشد هیچ کجا انقدر شلوغ نیست،که نتوانى با خدای خود خلوت کنی
.
.
.
شاید تو نمی دانی…
چقدر سخت است…
یار را …. با یار …. دیدن…..
.
.
.
واژه ها صفـــ میکشنند حال کمی از
( فراموشی بنویس تا شاید کسانی یادشان بیاید )
یکـــــــ روز بنام صدا میزنند من و امثال من را …
.
.
.
کاش یادت نرود….
روی آن نقطه پررنگ بزرگ …
بین بی باوری آدمها…
یک نفر می خواهد که تو خندان باشی…
نکند کنج هیاهوی دلت…
بروم از یادت…..
.
.
.
خنده دار است ….
نه…؟!
در آن بازی زمین می خوردیم و زخمی می شدیم….
در این بازی زخمی می شویم و زمین می خوریم….
.
.
.
روزگاری فانوس ، نشان یاری بود…
اما حالا به خورشید هم اعتباری نیست…..
.
6love.ir
.
به سرنوشت بگویید:
اسباب بازی هایت بیجان نیستند…
آدمند…
می شکنند…
آرامتر … !!
.
.
.
چیزی فسرده است و نمیسوزد امسال
در سینه
در تنام!
.
.
.
بینجوایِ انگشتانات
فقط …
و جهان از هر سلامی خالی است.
.
.
.
دعا کن …
خداست که برای بغضهای تو
دعا میکند
وقت قنوت …
.
سایت عاشقانه 6لاو
.
بــویِ بهار نـــــــارنج
چــــــــایِ قند پهلو
قلیان با طعم هلو
فالِ حافظ تو کافههای شلوغ
رفتنِ زیارت بدونِ وضو
جمعهها قرارهای سرِ کوه
سینما
تاریکی
رفتن مدرسه به دروغ
تختِ نرد
کری کری
بردنِ شرطِ بستنی
کوچههای بن بست
دودِ سیگارهایِ دزدیِ ه بهمن
یک تابستان
بویِ دریا
دست در دستهایِ تو
بوسه هم بـــــــــــوسههای تو
آخرین روز
هوسِ کلوچه ی نادری
رویِ شنها نوشتن کمی زندگی کمی زندگی …
اسپند دود میکنم
این خاطرات نـــباید چشم بخورند
.
.
.
نزدیکترین آدم به تو اون کسی است…
که از دورترین فاصله همیشه به فکرته
.
.
.
شکفتی چون گل و پژمردی از من
خزانم دیدی و آزردی از من
به آوردی، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم میبردی از من
.
.
.
غمگینم…
چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی گردد
پسرش نیست!..
.
.
.
عزیزم قرار نیست اتفاق خاصی بیافتد ،
فقط من و تو از این به بعد همدیگر را شما صدا خواهیم کرد !!!.
.
.
.
بعضی حرفا رو نمیشه گفت ،
باید خورد…
ولی بعضی حرفا رو نه می شه گفت
نه میشه خورد ،
می مونه سر دل!
میشه دل تنگ!
میشه بغض!
میشه سکوت!
میشه همون وقتی که
خودتم نمیدونی چه مرگته….
.
.
.
آدمـکــــ !
ذهـنـَم کـه عـُریـان مـے شـود،
چـشـمـان ِ “هـیـز”ت را درویـش کــُن . . .
.
.
.
آدمی که منـــتـــظــــر است
هیچ نشانه ای ندارد…
هیچ نشانه خاصی ندارد!
فقط با هر صدایی برمی گردد…
.
.
.
بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال من ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
رنگ بالهای خواب من پرید
خامی خیال من ، چرا چنین ؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟