تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد.
پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد،
هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند.
رو به من کرد و گفت: ببخشید ، چه نوشته؟
گفتم نوشته: “همه چیزم”
پیرمرد: الو، سلام عزیزم…
یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت:
همسرم است…